ایلینایلین، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

دختر قشنگ من

یک روز پر حادثه

الهی  مامان فدات بشه عزیزم دیروز یک روز بدی داشتی نمیدونم چرا؟ اول از همه تو خونه خودمون صبح زود داشتم برات صبحونه اماده میکردم تو برای خودت مشغول بودی یک دفعه صدای سرفه اومد اول فکر کردم بخاطر سرما خوردگیته ولی بعدا دیدم نه یک چیزی کردی تو دهنت نفست بالا نمیاد و تو گلوت گیر کرده خیلی ترسیدم هم گریه میکردم هم میزدم پشتت هم انگشتم کرده بودم تو دهنت تونستم درش بیارم ولی خیلی ترسیدم  بعدش دلم خیلی برات سوخت گفتم بریم خونه خاله گلی با رومیصا و کیمیا بازی کنی با کالاسکه داشتم میبردم به یک سنگ خوردیم سرت خورد به لبه کالاسکه دردت گرفت بازم گریه حالا این که چیزی نبود بعد چند ساعت که بازی کردی خاله فاطمه با پسرش اومد هنوز ننشسته پسرش حس...
27 شهريور 1390

یک روز جمعه خوب و پر خواب

پرنسس من امروز بعد مدتها اجازه دادی مامانی بعد از ظهر بخوابه و تا غروب هر دومون خواب بودیم ساعت 7 شب با تلفن خاله مینا بیدار شدیم زنگ زده بودن بیان خونمون تا بلند شیم و یکم جمع و جور کنیم اومدن حالا خوب شد شام خورده بودن و اومده بودن چون شامم نداشتیم با ایلیاد جون کلی سرت گرم شد و بازی کردی و بهت خوش گذاشت کلی جیغ کشیدی البته تازه که اومدن حسابی غریبی کردی و ولی بعد یک ربع دیگه دختر خوبی شدی . ایلیاد جونم یکسره بهت میگفت سایران (سایرا اسم دختر عمه اش بود) هر چی بهش میگفتیم مجید جون این ایلینه مگه کوتاه می اومدبازم حرف حرف خودش بود خلاصه باهم بازی کردین و شمام به هوای اون قشنگ سینه خیز میرفتی و من بابایی کلی حال میکردیم دخترمون بعد 1 سال...
26 شهريور 1390

تولد دخملی

پرنسس من  خوشگل مامانی عزیزم مبارکه داری یک ساله میشی شیطون که هستی شیطونتر میشی فندقم . عزیزم هر چی بزرگتر میشی من و بابایی بیشتر و بیشتر عاشقت میشیم از بس نازی از بس مهربونی از بس شیطونی از بس خوشملی . اصلا نمیزاری مامان به کاراش برسه همش دوست داری بازی کنی مثلا همین الان سرما خوردی و کلی شربت که همشون خواب اورن خوردی ولی هنوز یک ربع نشده خوابیدی بیدار شدی عزیزم عین خیالتم نیست اب بینیت راه افتاده مشغولی برای خودت عزیزم برات بگم که تازه داری یاد میگیری سینه خیز بری و تقریبا به همه جا خودت رو میرسونی یک چیزی رو هم از سر رات ورداریم بهت بر میخوره  الانم خودت رو رسوندی به من و داری تایپ میکنی بنویس ببینم چی میخوایی بنویسی.........
23 شهريور 1390

دختر شلخته من

فندق مامان اینجا خیلی اشفته ای ولی عکستو گذاشتم بعدها ببینی چه زبون درازی بودی نمیدونم امروز چته از صبح زبون قشنگت بیرونه اینقد دلم میخواد گازت بگیرم ...
23 شهريور 1390